درباره وبلاگ بنام خالق زیبائیهای بیشمار سلام به وبلاگ من خوش آمدید من یه جوونم مثل شما سعی میکنم تو وبلاگم مطالب خوبی بذارم تا هم خودم هم شما استفاده کنیم.... +++++++++++++++++++++ من دختری هستم که همیشه عاشق ولی نه عاشق یک مجنون بلکه عاشق زیبایی های خدا ، به نظرمن انسان باید عاشق باشه تا آخر عمرش . بعضیا فکرمیکنن عاشق شدن به این معنیه که بایدعاشق جنس مخالفش باشه ولی نه ،این نظرمنه ++++++++++++++++ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان lifenet دانشجوی کارشناسی فناوری اطلاعات چندین سال پیش دختری نابینا زندگی میکرد، که به خاطر نابینا بودن ، از خودش متنفر بود . او از همه نفرت داشت ، بجز نامزدش . روزی دختر به نامزدش گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند ، آن روز ، روز ازدواجشان خواهد بود ؛ تا اینکه سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند و آنگاه بود که توانست همه چیز ، از جمله نامزدش را ببیند . پسر شادمانه از دختر پرسید : « آیا زمان ازدواج ، رسیده ؟ » دختر وقتی که دید پسر نابیناست ، شوکه شد . بنابراین در پاسخ گفت : « متأسفم ، نمیتوانم با تو ازدواج کنم ، آخر تو نابینایی .» پسر در حالیکه به پهنای صورتش اشک می ریخت ، سرش را به پایین انداخت و از کنار تخت دختر دور شد . بعد رو به سوی دختر کرد و گفت : « بسیار خوب ، فقط از تو خواهش میکنم ، مراقب چشمان من باش » شاید تکراری بود ولی به خواندنش و پندگرفتن ازش می ارزید . نظرات شما عزیزان: یک شنبه 14 / 7 / 1391برچسب:, :: 1:14 قبل از ظهر :: نويسنده : hamideh
|